ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

عید همه مبارک

دیشب چهارشنبه سوری بینهایت بهت خوش گذشت.....چندین بار از روی آتیش پریدیم... کلی فشفشه و منور و ووو با دست خودت روشن میکردی... بابا و آقای همسایه هم بهت کمک میکردن و لذت بردی... امروز صبح همگی رفتیم انقلاب و هدیه عیدتو خودت انتخاب کردی....چند تا کتاب جدید و بازی فکری و...حسابی خوشحال شدی که محدودیت انتخاب نداشتی چون معمولا ما واست خرید میکردیم... فردا صبح انشالله به امید خدا میزنیم به جاده و سفر نوروزیمون شروع میشه....دو سه روز طبس...بعدم اندیمشک... خیلی خوش میگذره... خدایا به امید تو...  
28 اسفند 1393

باران رحمتت را شکر...

از دیشب بازم بارش رحمتت رو بر ما نازل کردی و همچنان....شکرِ مهربانیت... دیروز درس "ض" به شما افتاد..واسه تهیه هدیه به همکلاسیها... هر چی به مخیله فشار آوردیم هدیه ای جز تایپ و چاپ سخنی گوهربار از امام رضا (ع) و مقداری زعفرون بعنوان سوغات مشهد الرضا به ذهنم نرسید(اونم به پیشنهاد معلم جان)... 14 تا پاکت خوشمل خریدم و با کمک خاله زیبا دیزاین و بسته بندی جمع و جور....بردی مدرسه..مامانهای محترم از ظهر تا الان توی وایبر خجالتمون دادن با تقدیر تشکرهاشون...مامان پارمین (ص) جون هم زحمت کشیده بود به تک تکتون کتاب های دیزنی عیدی داده بود......و البته معلم عزیزتونم همینطور کتابهای نفیسی به شما و سایرین بعنوان هدیه نوروزی و نوشتن آرزوهای ...
26 اسفند 1393

ع ش ق م ن ا ز م...دوستت داریم

پنجشنبه صبح خاله فاطی اینا تمام وسایلی که خریده بودن رو بار زدن رفتن ولایت... جاشون حسابی خالی شد...آکادمی با تمام قوا رفتی....اینبارم تاپیک جالبی انتخاب کردی که راجع به شترمرغ بود...اطلاعاتت کافی بود و نیازی به مراجعه به دایره المعارف نبود....راه کار جدید گرفتیم و برگشتیم خونه... شب با خاله جون اینا شام رفتین رستوران....من بخاطر دنا جون که خواب بود انصراف دادم.....قرار بود بعد از شام با هم برید خونه دوست خاله زیبا ولی از بس خوابت میومد دیپورت شدی به خونه.....و بیخیال مهمونی رفتن شدی..... جمعه عصر کنسرت دوره ای همه هنرجوهای نسیم جون بود.....ساعت 4 رسوندمت اینبار همه سنین دختر و پسر با هم بودین...کوچکترین پیانیست شما بودی که اولین اجرا رو ...
23 اسفند 1393

١٩ اسفند

صبح زيباي يك روز برفي...منتظر خاله زيبا و نازنين، توي خيابون...دنا جونم هم توي صندليش خوابيده...  
19 اسفند 1393

تولد باران

دیروز عصر با رامیلا و مامانش 5 تایی رفتیم......اين تولد بهترين تولدي بود كه تا بحال رفته بودیم.... دست خونواده محترم باران جون درد نکنه بخاطر حسن سلیقه بخصوص در انتخاب مکان....به دنا جون فوق العاده خوش گذشت... 5 شنبه آکادمی مث اکثر هفته ها...همه نیروهای مثبتت رو متمرکز کردی در جهت برنده شدن و بهترین شدن توی گروه... حسابی قند تو دلم آب میشه وقتی ... شکر... پیانو نسیم جون بعد از کلاس بهم گفت که تمرینت رو به خوبی اجرا کردی و ازم خواست که تمرکزت رو روی نواختن 6 قطعه کنسرتت قرار بدی... ویولن قدیم خودمو دادم که به خواهرش بده کوک کنه به اضافه ویولن شما واسه تعویض سیم ....درست هم اندازه قیمت ساز، سیم  جدید خریدم....امان از قیمتهای... الان...
15 اسفند 1393

درخشش خورشیدک من...

انقدر سرمون گرم بود فرصت نمیشد زودتر بنویسم....دلم میخواد لحظه به لحظه با تو بودنمون رو اینجا ثبت کنم که پراز خاطرات قشنگه... عمو علوی دو سه روز مهمونمون بودن و همزمان یکی از بهترین دوستانم... با وجود خاله فاطی لحظات با نشاطی رو رقم زدیم...یک شب دوستمو دعوتش کردیم رفتیم رستوران طبقه 6 م و یه شام با صفا دور هم زدیم البته شما و بابا یی و دنا جون خونه موندین... بعد از دو سه روز دوباره فرصت شد به بهانه پروب کردنهای خاله فاطی مرکز شهر با دوستم قرار بزاریم و بعدم بیایم خونه.....عمو علوی هم بودن حسابی خوش گذشت....چراکه از کوچکترین فرصت استفاده کردیم و بازی و تفریح و و و...وقتی عمو علوی رفتن مدرسه بودی و حسابی حالت گرفته شد... البته فرصتی شد که و...
11 اسفند 1393

ع ش ق م

این روزها با وجود خاله فاطی حسابی خوش میگذرونیم... آخر هفته خیلی خوبی رو گذروندیم...... چهارشنبه همه تکالیفت رو انجام دادی و تا دیروقت بازی کردیم....پنجشنبه آکادمی بازم برنده شدی.....و سرافرازم کردی... بعد از تمرین پیانو به سختی تا حول و حوش 1 بیدار نگهت داشتم که دست جمعی بازی کنیم.....قایم موشک پانتومیم هام هام تیزبین.... صبح جمعه بعد از تمرین پیانو زدیم بیرون...و پارک جوانمردان و پارک جنگلی کوهسار...زیر بارون واقعا چسبید...پارک ژوراسیک طلسمش واست شکسته شد و با بابا و خاله فاطی رفتین و من موندم با دنا جون که توی ماشین خواب بود...حسابی سردم شده بود به بهانه دنا پیاده نشدم... تا 3 که برگشتیم خونه....       &nb...
1 اسفند 1393
1